شمیم ادب
علمی،آموزشی،فرهنگی،اجتماعی

 

دیوارهای خالی اتاقم را

از تصویرهای خیالی او پر می کنم

خدای من زیباست

خدای من رنگین کمان خوشبختی ست

که پشت هر گریه

انعکاسش را

روی سقف اتاق می بینم


من هیچ

با زبان کهنه صدایش نکرده ام

و نه

لای بقچه پیچ سجاده

رهایش

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و

من در نهایت حیرت

حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم

تشخیص خدا و بنده چه سخت است

 




تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

دلتنگي..

كاش هرگز قلبی نبود ...

که بعد احساسی باشد

بعد آدمی بیاید بعد احساسی و قلبی بتپد

و بعد ...

عزیزی برود آدمی بماند  خالی از احساس و قلبی که

دیگر دلتنگ می تپد...

آرامش مي خواهم...............

همه می گویند همه چیز هست، غافل از اینکه من همه چیز نمی خواهم...

 

   فقط کمی "آرامش" می خواهم...

از همان "آرامش" هایی که مانندِ

"بیدی است که با هر بادی نمی لرزد." و فرو نمیریزد.

اگر در دست و بالتان بود به قیمت هنگفتی خریدارم... 

غمگینم.......

مثل عکسی در اعلامیه ترحیم!

که "لبخندش" دیگران را "می گریاند "

مواظب خودت باش .............
به من قـــــــــــول بده

در تمام سال هایی که باقی مانده و شاید هرگز ندیدمت شایدتاابـــــــــــــد...

مواظـــــــــــب خودت باش

دیگرشاید نه، حتما نیستم تا یاد آوریـت کنم. 

 حرف اشتباهی است که:

فقط زنها وآدمهای ضعیف  گریه می کنن خیلی از آدمها

شاید به خاطراینکه خیلی وقته قوی بودند ولی الان دیگه کم آوردندشاید خسته اند...

شاید حرف های نگفته تو دلشون زیاده گریه میکنن بلکه خالی بشن و

خیلی ها گریه می کنند که.... 

 

آقاي من  ندبه اي بخوان.........    

سالهاست جمعه ها برای آمدنت ندبه می خوانیم

آقای من سالهاست که ما رفته ایم...

ند به ای بخوان

شاید این جمعه ما آمدیم!

 


 

 

 

 

 

 




تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

نیمی از مردم جهان، افرادی هستند که چیزهایی برای گفتن دارند ولی قادر به بیان آن نیستند ونیم دیگرافرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند ،اما همیشه در حال حرف زدن هستند(رابرت لی فراست Robert Frost)


 

هـمـیـشـه حـرفـی بـزن، کـه بـتـوانی آنـرا بـنـویـسی چـیـزی را بـنـویـس، کـه بـتـوانـی آنـرا امـضـاء کـنـی وچـیـزی را امـضـاء کـن کـه بـتـوانی پـایـش بـایـسـتی " نـاپـلـئـون بـنـاپـارت"...


اگر مي خواهی پس از مرگ فراموش نشوی ، يا چيزی بنويس كه قابل خواندن باشد، يا كاری بكن كه قابل نوشتن باشد . " بنجامين فرانكلين "


انسان موجود عجيبی است اگر به او بگـوييد در آسمـان، يـكصد ميـليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد بي چون و چرا مي پـذيرد، اما اگر در پاركی بـبيند روی نيـمكـتي نوشته اند رنگی نشـويد بي درنگــــ انگشتــــ خود را روی نیمکتــــ می کـشد تا مـطمئـن شـود -نیچه-



حـتـی افـرادی هـم که مـعـتـقـد هـستـنـد سـرنـوشـتـــــ هـمه از قـبـل تعـیـیـن شـده و قـابـل تغـیـیـر نیـسـتـــــــ ؛ مـوقـع رد شـدن از خـیـابـان ابـتـدا دو طـرفـــــ آن را نگاه میـکـنـنـد .اسـتـیـون هـاوکـیـنگـــــ...

 


جـهـان سـوم جـایی سـتــــ كـه هـر كـس بخـواهـد مـمـلكـتـش را آبـاد كـنـد خانـه اش خـرابـــــ مـیـشـود ،وهـر كـس بخـواهـد خانـه اش را آبـاد كـنـد بـايـد بـرای ويـرانی مـمـلكـتـش بكـوشـد."پـروفـسـور مـحـمـود حـسابی"...

 




تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

پروین اعتصامی

باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز دیرین
خوب و شیرین
توي جنگل هاي گيلان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا
قيصرامين پور- روحش شاد

روباه و زاغزاغکی قالب پنیری دید
به دهان بر گرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن می گذشت روباهی
روبه پر فریب و حیلت ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت: به به، چقدر زیبایی
چه سری، چه دمی، عجب پایی
پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوشخوان
نبدی بهتر از تو در مرغان
زاغ می خواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود



:: 

 




تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

       
 

عجايب هفتگانه از بحثهاي داغ و هميشگي مردم در مجالس و محافل است وبراي روشن شدن مطلب به چگونگي به وجود آمدن آنها اشاره مي‌شود.

1. اهرام ثلاثه مصر: مشهورترين فراعنه مصر سه پادشاه از سلسه چهارم اند كه در حدود سه هزار سال قبل از ميلاد مي‌زيسته اند و ابنيه عظيمي به عنوان خوابگاه ابدي خود ساخته اند كه به نام اهرام ثلاثه مصر معروف است. در يكي از سالنها جسد موميائي كئوپس فرعون مصر گذاشته شده است.2800سال قبل از ميلاد

2. حدايق معلّقه يا باغهاي آويزان: در بابل قديم يكي از عجائب هفتگانه جهان قديم است كه به قصر شاهي متصّل بود و منسوب به نبوكد نصر «بُخت نصر» دوّم است و گويند او باغها را براي زن خود سميراميس بر تپّه هاي مصنوعي كه باستون بنا شده بود و 75قدم از سطح زمين ارتفاع داشت با هزينه بسيار بنا كرد و درختان بلند كمياب كاشته بودند.

3. مجسّمه زئوس «ژوپیتر»: طبق افسانه هاي روم قديم وي خداي خدايان در شهر المپيا حاكم نشين يونان نصب شده بود و در خلال جنگهاي گوناگون از بين رفته است.

4. معبد آرتميس: يكي از معابد بزرگ جهان بوده داراي 127ستون مي‌باشد و پنج سال پيش از تولّد حضرت مسيح ساخته شده است جنس آن از مرمر خالص گرانبها است.

5. آرامگاه موسولوس: يكي ديگر از شاهكارهاي هنري است كه به دستور زن باوفايش در تاريخ325 پيش از ميلاد ساخته شده ولي بر اثر مرور زمان و زلرله هاي شديد قسمتهائي از آن شكــاف برداشته و خــراب شده است، در قرن نوزدهم قسمتهاي قيمتي آن به موزه لندن برده شده است.

6. مجسّمه آپولون : خداي روشنائي يونان باستان «وي پسرزئوس ولتو و برادر آرتميس بود» كه در سال 280قبل از ميلاد ساخته شده و نصب آن از شاهكارهاي صنعت است.

7. فار «فانوس» اسكندريّه: در نزديكي بندراسكندريّه برج بزرگي ساخته بودند كه در بالاي آن شب وروز آتشي روشن بود و به نام چراغ دريائي ناميده مي‌شد چراغ دريائي اسكندريّه جالبترين و سودمندترين عجايب هفتگانه است.




تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 عکس   شعر طنز و جالب در مورد شب یلدا

شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه              گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه

خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل              دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه

گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم               ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه

شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما              و یــــــــــــــا هنگــــــــام اجرای ترانه

به گوشم می‌رسد از دور و نزدیک             نوای دلکـــــــــش چنگ و چغــــــانه

ادامه مطلب رو از دست ندید . . !

 

 

پس از صرف طعام و چــــای و میوه             تقاضــــــــا کردم از عمّـــــــه سمانه

که از عهــــــد کهـــــــــن با ما بگوید            هم از رسم و رســــــــــوم آن زمانه

چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم    پس از ایشان مرا گـــــــل کرد چانه

نمی‌دانم چـــــــرا یک دفعـــــه نامِ-            “جنیفر لوپز” آمــــــــــــــــد در میانه

عیالم گفت:خواهــــــــــان منی تو              و یا خواهــــــــان آن مست چمانه؟

به او با شور و شوق و خنده گفتم             عزیزم با اجــــــــازه، هــــــــــر دُوانه!!

نمی‌دانی چه بلوایی به پـــــا شد            از آن گفتــــــــــــــــار پاک و صادقانه

به خود گفتم که”بانی” این تو بودی           که دست همســـــــرت دادی بهانه

خلاصه آنچنــــــــــــــان آشوب گردید           کـــــــــه از ترسم برون رفتم ز خانه

ز پشت در زدم فریـــــــــــاد و گفتم:            “مدونا” هم کنارش، هر سه وانه!!

و آن شب در به روی مــن نشد باز             شدم چـــــــــون مرغ دور از آشیانه

شب جمعــــــــــــه برای او نوشتم              ندامت نامـــــــــــــه، امّـــا محرمانه

نمی‌دانم پس از آن نامــــــه دیگر              عیالم کینه بــــــــــــا من داره یا نِه

ولی بگذار- بــــــــــــــا صد بار تکرار-            بگویم آخرین حرفــــــــــــــم همانه!!

 




تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

در جهان تنها یك فضیلت وجود دارد
و آن آگاهی است
و تنها یك گناه،
وآن جهل است
و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،
تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است
نخستین گام برای رسیدن به آگاهی
توجه كافی به كردار ، گفتار و پندار است.
زمانی كه تا به این حد از احوال جسم،
ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،
آن گاه معجزات رخ می دهند.
در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او
زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان
سراسر طنز است!
چرا كه انسان نا آگاهانه
همواره به جست و جوی چیزی است
كه پیشاپیش در وجودش نهفته است!
اما این نكته را درست زمانی می فهمد
كه به حقیقت می رسد!
نه پیش از آن!
مشهور است كه "بودا" درست در نخستین شب
ازدواجش، در حالی كه هنوز آفتاب اولین صبح
زندگی مشتركش طلوع نكرده بود، قصر پدر را در
جست و جوی حقیقت ترك می كند. این سفر سالیان
سال به درازا می كشد و زمانی كه به خانه باز می گردد
فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی كه
همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان
"بودا" می دوزد، آشكارا حس می كند كه او به حقیقتی
بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی.
بودا كه از این انتظار طولانی همسرش
شگفت زده شده بود از او میپرسد: چرا به دنبال
زندگی خود نرفته ای؟!
همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها
همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش
می گشتم! می دانستم كه تو بالاخره باز می گردی
و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را
از زبان تو بشنوم، از زبان كسی كه حقیقت را
با تمام وجودش لمس كرده باشد. می خواستم بپرسم
آیا آن چه را كه دنبالش بودی در همین جا و در
كنار خانواده ات یافت نمی شد؟!
و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از
سیزده سال تلاش و تكاپو این نكته را فهمیدم كه
جز بی كران درون انسان نه جایی برای رفتن هست
و نه چیزی برای جستن!"
حقیقت بی هیچ پوششی
كاملا عریان و آشكار در كنار ماست
آن قدر نزدیك
كه حتی كلمه نزدیك هم نمی تواند واژه درستی
باشد!
چرا كه حتی در نزدیكی هم
نوعی فاصله وجود دارد!
ما برای دیدن حقیقت
تنها به قلبی حساس
و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
تمامی كوشش مولانا
در حكایت های رنگارنگ مثنوی
اعطای چنین چشم
و چنین قلبی به ماست
او می گوید:
معجزات همواره در كنار شما هستند
و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند
فقط كافی است نگاه شان كنید
او گوید:
به چیزی اضافه تر از دیدن
نیازی نیست!
لازم نیست تا به جایی بروید!
برای عارف شدن
و برای دست یابی به حقیقت
نیازی نیست كاری بكنید!
بلكه در هر نقطه از زمین،
و هر جایی كه هستید
به همین اندازه كه با چشمانی كاملا باز
شاهد زندگی
و بازی های رنگارنگ آن باشید،
كافی است!
این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم
صدق میكند!
تمامی راز مراقبه
در همین دو نكته خلاصه شده است
"شاهد بودن و گوش دادن"
اگر بتوانیم
چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم

 

 




تاریخ: شنبه 25 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

خدا را شکر می کنم

خدا را شکر :    که تمام شب صدای خرخر همسرم  را می شنوم این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است

خدا را شکر :  که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرف ها شاکی است این یعنی او در خانه است و در خیابان ها پرسه نمی زند

خدا را شکر  :  که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در امدی دارم

خدا را شکر :  که باید ریخت و پاش های بعد از میهمانی را جمع کنم این یعنی در میان دوستانم بوده ام

خدا را شکر :  که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم

خدا را  شکر:  که در پایان روز از خستگی از پا می افتم این یعنی توان سخت کار کردن را دارم

خدا را شکر:  که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم این یعنی خانه ای دارم

خدا را شکر : که در جایی دور جای پارک پیدا کردم این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن

خدا را شکر  :که سر و صدای همسایه ها را می شنوم این یعنی می توانم بشنوم

خدا را شکر : که این همه شستنی و اتو کردنی دارم این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم

خدا را شکر  :که هر روز صبح زود باید با زنگ ساعت بیدار شوم این یعنی من هنوز زنده ام

خدا را شکر  : که گاهی اوقات بیمار می شوم این یعنی به یاد می اورم که اغلب اوقات سالم هستم

خدا را شکر : که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم

 




تاریخ: جمعه 24 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

هر چه به این ورو اون ورسر ک کشیدم و دنبا لش گشتم  خبری ازش نبود .از هر کی که فکر کنین سراغش   ازپیر وجوان،زن ومرد ،دخترو پسر اما نبود که نبود ! نه در گفتار ورفتار ،نه در چشمها ودلها مثل اینکه همه فراموش کرده اند چیزی به نام محبت و عاطفه هم وجود دارد .انگار  نسل امروز آدمی وارث بی مهری هاست .شده ایم  مانند روبات از پیش برنامه ریزی شده  بدون احساس  وعشق ومهربانی غرق در زندگی شده ایم .نه مونس  وهمدمی ،نه رفاقت محکمی نه تکیه گاه وشانه ای  که بشه روش هق هق گریه کنیم.دل داریم اما رسم  دلداری را نمی دانیم ودل همدیگر رو میشکنیم . عاشق می شویم اما رسم عاشقی ووفا را به جا  نمی آوریم . رفیق می شویم امامعنی صداقت و  راستی و یکرنگی را فراموش کرده ایم .انسانیم اما  رسم آدمیٌت و محبت را به جا نمی آوریم .اگر فردا  دیدی پدر وپسری ،خواهر وبرادری بی اعتنا از کنار هم گذشتندوهمدیگر رو نشناختن،متعجب نشیم اینآینده ایست که ما در حال ساختنش هستیم.

ای دل غافل ...

 




تاریخ: جمعه 24 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي



حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم می میرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم می میرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمی شه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمی اومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی کرد
با خودم می گفتم:

 

 




تاریخ: جمعه 24 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 

آیا میدانید چطور می‌شود چهار نفر زیر یک چتر بایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد

آیا میدانید آخرین دندانی كه در دهان دیده می‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی

آیا میدانید برای قطع جریان برق چه باید كرد؟ باید قبض آن را پرداخت نكرد

آیا میدانید چرا مار نمی‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه برای خداحافظی تكان دهد

آیا میدانید چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو ، سه تا دبیلیو می‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاری عیب نمی‌كنه

آیا میدانید چرا فیل از سوراخ سوزن رد نمی‌شه؟ برای اینكه ته دمش گره داره

آیا میدانید چرا دو دوتا می‌شود پنج تا؟ چون علم پیشرفت كرده

آیا میدانید چرا دود از دودكش بالا می‌رود؟ چون ظاهرا چاره دیگری ندارد

آیا میدانید چرا لكلک موقع خواب یک پایش را بالا می‌گیرد؟ چون اگر هر دو را بالا بگیرد ، می‌افتد

آیا میدانید اگر كسی قلبش ایستاده بود چه می‌كنید؟ برایش صندلی می‌گذاریم

آیا میدانید اگر سر پرگار گیج برود چه می‌كشد؟ بیضی

آیا میدانید اگه یه نقطه آبی روی دیوار دیدید كه حركت می‌كند چیست؟ مورچه‌ای است كه شلوارلی پوشیده

آیا میدانید خط وسط قرص برای چیه؟ برای اینكه اگه با آب نرفت پایین با پیچ‌گوشتی بره

 

 




تاریخ: 22 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

اگر پرده به کنار رود، بر یقین من افزوده نمی‏ شود.

مردم خفتگانند؛ چون بمیرند بیدار می‏شوند.
مردم به زمانه خویش شبیه ‏ترند تا به پدران خویش.
ارزش هرکس به اندازه چیزی است که آن را نیکو می‏داند.

آن‏که قدر و اندازه خویش بشناسد، هلاک نمی‏شود.





تاریخ: 22 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 

رود ارس حد فاصل ميان ارمنستان و ماد است . در روزگاران بسيار دور ماد بر بيشتر قاره آسيا تسلط داشته اما اکنون فقط  قسمتي از يک استان ايران است که ايرانيان آذربايجان يا اسور پايکان مي نامند . اين ايالت  يکي از بزرگترين ايالات ايران است از مشرق به دريای خزر و هيرکاني از جنوب به ايالت پارت از مغرب به رودخانه ارس و ارمنستان عليا و از شمال به داغستان محدود است . و داغستان چنان که پيش از اين اشاره شد سرزميني است کوهستاني هو مرز قزاقستان مسکوی و قسمتي از سلسله جبال توروس .

آذربايجان شامل دو قسمت شرقي و غربي است . مصنفان قديم آذربايجان شرقي را آذرکا و آذربايجان غربي يا آذربايجان کوچک را آتروپاتي يا آتروپاتن ناميده اند ، و آشور قسمتي از ارمنستان علياست .

ايرانيان بر اين اعتقادند که اذربايجان از اين جهت بدين نام خوانده شده که جايگاه بزرگ ترين و معروف ترين آتشکده از آتشي نگهباني مي شده که از نظر زردشتيان نشان از فروغ يزدان داشته و موبد موبدان يا رهبر همه زردشتيان در آن مي زيسته است . گبرها که بازماندگان زردشتيان مي باشند و به آتش حرمت بسيار مي نهند براين باورند که آتشگاه در محلي بوده که تا شماخي دو روز راه فاصله داشته است . و مي گويند هنوز اين آتش مقدس که از زير زمين بيرون مي آيأ به شکل شعله ای فروزان است . امتياز ديگری نيز برای آتش مقدس خود قائلند که بيشتر به شوخي و طنز پردازی شبيه است . آنان مي گويند اگر در زمين آتشکده سوراخي ايجاد کنند ، ديگي پرآب رويش بگذارند و چيزی در ديگ بريزند بر اثر حرارت آتش مقدس آب ديگ به جوش مي آيد و آنچه در آنست پخته مي شود .

اما وحه تسميه آذربايجان به شرحي که پيش از اين گفته شد درست است زيرا آز مضاف اليه ار يا اور مي باشد که در غالب  زبانهای باستاني خاور زمين به معني آتش ، و پايکان به معني  جايگاه و سرزمين مي باشد ،  و من از اظهار نظر کساني که اين سرزمين را آسور پايکان ناميده مي شود . به عقيده من اين تعبير و تفسير دارای همان معني است زيرا آسور نيز از آز و اور که به معني آتش است مشق شده است .

حضرت موسي آن جا که از نمرود پادشاه بت پرستي که آتش پرستي که آتش پرستي را رواج داد و سرزميني را که سام از پدرش به ميراث يافته بود تصرف کرد سخن به ميان مي آورد ، مي گويد : پسران سام که يکي از آنان آسور بود پس از اين که نمرود ميراث پدرشان را از ايشان گرفت از آن جا بيرون شدند . بنا براين مي توان گفت که آسور را به علت کناره گيريش از روش و آيين آتش پرستان يا به سبب بيرون شدن از سرزمين کلده که در آن زمان آتش پرستي در آن جا رواج داشت به اين اسم ناميده است . چنان که فصل يازدهم سفر تکوين نيز بيانگر اين واقعيت مي باشد . مصنفان قديم بر اين قولند که کلده کشور اوريا سرزمين آتش ناميده مي شده ، و بطلميوس از شهری از آن نام مي برد که اوراکو يعني جايگاه آتش خوانده مي شده است . چه "گا" با الف ممدود ، _ گا _ کلمه ای فارسي و به معني جايگاه و مکان است .

اين نکته ياد کردني است که اسامي قديمي در طي قرون ، بر اثر آسانگيری و غفلت و ناداني يا بي خبری نسخه برادران يا اختلاف لهجه ها و تلفظات مؤلفان و مصنفان و مترجمان چنان تحريف شده و تغيير يافته که هنگام تطبيق اسامي قديم با نامهای جديد مشابه يکديگر نيستند و نبايد آنها را يکسان و هم معني به شمار آورد . از آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت که آنان که بر اين اعتقادند آذربايجان قسمتي از شمال سوريه است و نام آن از اسم آردوابيگارا پايتخت سوريه گرفته شده سخت در اشتباه مي باشند .

ايرانيان اين ايالت پهناور را به سه قسمت تقسيم مي کنند به اين شرح : شيروان و شماخي و آذربايجان . استرابن در کتاب يازدهم خود اين سرزمين را فقط به دو قسمت کوچک و بزرگ تقسيم کرده است . بطلميوس و ديگر جغرافي دانان بزرگ و مشهر به طور کلي درباره اين سرزمين تقسيماتي قائل نشده اند .

روز چهاردهم در مسيری که تپه و پشته بسيار داشت پنج فرسنگ پيش رفتيم . راهي که در اين روز پيموديم دنباله راه روزهای پيش در جهت شمال غرب بود . در طرف چپ از دشت وسيعي گذشتيم که ميدان جنگ ايرانيان و عثمانيان بوده است . مردم محل به ما توده های عظيمي سنگ نشان دادند و گفتند در همين محل سلطلن سليم پادشاه عثماني پسر شاه سليمان کبير با شاه اسماعيل پادشاه صفوي جنگيده است .

راه پيمائي آن روز ما در آلاکو پايان يافت . ايرانيان مي گويند اين شهر را که بر اثر جنگهای ايران و عثماني ويران شده هلاکو پادشاه تاتارها که قسمت بزرگي از قاره آسيا را زير فرمان خود درآورد بنا کرد .

روز پانزدهم گرچه راه هموارتر و صاف تر از راه روز پيش بود ، بيشتر پيش نرفتيم ، و در مرند فرود آمديم . مرند شهری زيبا و خوش منظر و خوبست و قريب دو هزار و پانصد خانه دارد ، و در داخل و بيرون آن باغهای بزرگ و دلگشا بسيار است . اين شهر در آخر جلگه ای که به کوهي کوچک منتهي مي شود واقع است . شهری است حاصلخيز و زيبا و رودخانه ای به نام زلولو از ميان آن مي گذرد ، و مردم آب اين رودخانه را به جويهای کوچکي تقسيم کرده اند ، و از آنها برای آبياری باغها و بوستانها و کشتزارهای خود استفاده مي کنند . مرند از نخجوان آبادتر ، خوش منظرتر و پرجمعيت تر است و ميوه هايش از نظر فراواني و لطافت و مزه از ميوه همه شهرهای سرزمين ماد بهتر است .

قرمزدانه يکي از فراورده های مرند است که به مقدار کم از صحرای اطراف شهر به دست مي آيد . قرمزدانه را فقط در هشت روز برج اسد جمع آوری مي کنند . پيش از اين مدت محصول به سبب عدم بلوغ کرم مولد آن نارس مي باشد . کرمها در موعد معين برگهايي را که روی آن رشد و نمو کرده اند مي شکافند و از ميان مي روند . ايرانيان به قرمزدانه کرميس مي گويند . اين کلمه از کرم گرفته شده و چون اين ماده از کرم در وجود مي آيد آن را بدين نام مي خوانند .

بنا بر اندازه گيری و محاسبه ايرانيان مرند در سي و هفت درجه و پنجاه دقيقه عرض شمالي و هشتاد و يک درجه و پانزده دقيقه طول شرقي واقع است ، و برخي بر اين عقيده اند که مرند همان شهری است که بطلميوس آن را مانداگارانا ناميده است . چون مرند و نخجوان آن عظمت و شکوه نداشتند که از آنان نقشه برداری کنند دستور اين کار را ندادم . اين نکته نيز گفتني است بنا به رواياتي که از ارامنه روزگاران قديم نقل شده نوح پيغمبر در مرند به خاک سپرده شده و اصولا" نام اين شهر از کلمه ای که در زبان ارمني به معني مدفن است اشتقاق يافته است . همچنين مي گويند زماني که هوا کاملا" صاف و زدوده از ابر و گرد و غبار باشد کوهي که کشتي نوح بر سر آن آرام گرفت ديده مي شود ، و نيز مي گويند به هنگامي که فضا کاملا" صاف و آسمان بي ابر باشد کوه آرارات از تبريز به چشم مي نمايد .

روز شانزدهم چهار فرسنگ رفتيم . راه امروز از ميان کوههايي مي گذشت که بسيار بار کاملا" به هم نزديک مي شدند ، اما به يکديگر نمي رسيدند . ساعت ده صبح به صوفيان رسيديم . اين شهرکي بود که در دشتي گشاده و پر از آب و حاصلخيز و درختناک افتاده بود . 1 به اعتقاد گروهي صوفيان همان سوفيای ماد باستان مي باشد . برخي مي گويند صوفيان مشتق از صوفي است و هنگامي که شاه اسماعيل به قصد اقامت در تبريز اردبيل را ترک کرد گروهي از صوفيان در آنجا رحل اقامت افکندند و بدين مناسبت صوفيان نام گرفت .

شب هنگام بارون آزاريک اين مرد پاک نهاد و صميم ارمني گذرنامه من با سفارشنامه هايي را که از استانداران ارمنستان و گرجستان گرفته بودم ، برداشت ، و بل از من عازم تبريز شد . به وی دستور دادم سفارشنامه ها را از نظر مسؤلان گمرکات تبريز بگذراند و از سوی من از آنها خواهش کند که به ماموران خود دستور دهند هنگام ورود من و همراهانم به شهر هيچ گونه مزاحمت به عمل نياورند ، و روز بعد آگاه شدم آذريک ماموريت خود را به تمام ترين و نيکوترين صورت انجام داده است .

روز هفدهم بعد از سپردن شش فرسنگ راه در مسير روزهای پيش و عبور از سرزمينهای سرسبز و پردرخت و حاصلخيز وارد تبريز شديم . سراسر دو طرف راه پوشيده از کشتزارهای گسترده دامن بود ، و در هر دو جانب آباديهای بسيار ديده مي شد . فاصله ايروان تا تبريز پنجاه و سه فرسنگ ايرانيست ، و هر فرسنگ ايراني معادل پنج ميل است ، و اين فاصله را به راحتي مي توان در مدت شش روز پيمود . اما کاروانها اين راه را در مدت دوازده روز طي مي کنند ، زيرا شترها فقط روزی چهار فرسنگ راه مي روند اما ششصد تا هفتصد پزان بار حمل مي کنند . اسبها و قاطرها روزی پنج يا شش فرسنگ راه مي روند اما معمولا" بيش از دويست و بيست پزان بار و يک سرنشين نمي کشند .

تبريز شهری است بزرگ و پرجمعيت و از لحاظ بازرگاني و ثروت و جمعيت دومين شهر ايران است و تبريز در آخر ذشتي وسيع ، در دامنه کوهي بنا شده که بنا به قول محققان جديد همان کوهي است که پوليت ، ديودور، و بطلميوس آن را اورنت يا بارونت ناميده اند . شهر به صورتي نامنظم ساخته شده ، و به هيچ شکل هندسي شباهت ندارد . نه حصار دارد نه قلعه و استحکامات . رود کوچکي به نام اسپين چا از آن مي گذرد . جريان اين رود گاهي مايه بروز و ظهور ضايعات و خساراتي به خانه ها و بوستانهايي که در ساحل آنست مي شود . رود ديگری نيز در شمال جاری است که مقدار آب آن در فصل بهار و پائيز از اندازه آب رود سن در فصل زمستان کمتر نيست . نام اين رود آجي به معني شور است . زيرا در مدتي متجاوز از شش ماه سيلابهايي که از زمينهای پرنمک مي گذرند و آبشان شور مي شود به آن مي پيوندند.

تبريز نه محله دارد و جمعيت آن مانند ديگر شهرهای ايران به دو فرقه حيدری و نعمتي تقسيم شده است . اين دو فرقه منسوب به دو دسته مي باشند که در قرن پانزدهم ميلادی متشکل شده اند و مانند دو گروه گلف و ژيبلين در ايتاليا با هم مبارزه مي کنند . تبريز قريب پانزده هزار دکان دارد . در ايران دکانها جدا از خانه ها ، در کوچه های دراز و عريضي که مسقف است ساخته شده اند ، اين کوچه ها که غالبا" در مرکز شهر بنا شده اند بازار ناميده مي شوند . خانه ها بيرون بازار ساخته شده اند ، و تقريبا" همه دارای باغچه مي باشند . تبريز خانه های باشکوه و مجلل زياد ندارد ، اما آبادترين و بهترين بازارهای آسيا در اين شهر مي باشد . طول و وسعت بازارهای تبريز ، زيبايي و ظرافت و عظمت گنبدهايي که روی بازارها را پوشانده ، جمعيت کثيری که در اين بازارها رفت و آمد مي کنند ، دکانهايي که انباشته از کالاهای متنوع است بيانگر آباداني و شکوه شهر مي باشند . قشنگ ترين و خوش نما ترين بازارهای تبريز بازاريست که جايگاه خريد و فروخت مصنوعات گرانبها و انواع جواهر مي باشد . اين بازار قيصريه نام دارد که به معني بازار شاهي است . اين بازار که هشت گوشه وبسيار وسيع است حدود سال هشتصد و پنجاه هجری به فرمان ازون حسن که پايتختش تبريز بوده ، ساخته شده است . عمارات عمومي ديگر تبريز از نظر شکوه و عظمت و کثرت جمعيت و زيادی رفت و آمد کمتر از بازار نيست ، در اين شهر سيصد کاروانسرا وجود دارد که بعض آنها چندان وسيع است که سيصد نفر مي توانند در آن سکونت اختيار کنند . قهوه خانه هايي که در آن چای مي نوشند و قليان مي کشند ، اماکني که مخصوص نوشيدن نوعي مشروب است که از شيره خشخاش مي گيرند ، گرمابه ها و مسجدهای عظيمي که متناسب با ديگر بناهای با شکوه ساخته شده اند در اين شهر فراوان است . تبريز دويست و پنجاه مسجد بزرگ دارد . من به وصف و شرح خصوصيات ساختمان اين مساجد نمي پردازم زيرا تقريبا" مشابه عبادتگاههای اصفهان ساخته شده ، و من در موقع مناسب به شرح آنها مي پردازم . مسجد عليشاه کاملا" ويران شده ، اما مردم قسمت پايين آن را برای گزاردن نماز ، و مناره بلندش را تعميير و ترميم کرده اند . کساني که از ايروان به تبريز سفر مي کنند نخستين اثری که پيش از وارد شدن به شهر مي بينند ، همين مناره است . خواجه عليشاه صدر اعظم غازان خان در حدود چهارصدسال پيش اين مسجد را بنا نهاده است . غازان که مرکز و مقر پادشاهيش در تبريز بوده ، در همين شهر در گذشته ، و به خاک سپرده شده است . آرامگاه او در مناره بزرگي که به نام او منارغازان خان خوانده مي شود و اکنون خراب شده ديده مي شود.

اميرشيخ حسن ، سيصد و بيست و شش سال پيش مسجدی به نام استاد شاگرد ساخت که اکنون نيمه ويران است .همه سطوح دروني و برخي از سطوح بيروني آن زرنگار بوده است .

يکي از پادشاهان ايران موسوم به جهان شاه در سال هشتصد و هفتاد و هشت قمری مسجدی ساخت که به نام مسجد کبود معروف است . اين مسجد دارای دو مناره کوچک مي باشد ، و دو مناره ديگر که از نظر فني دارای خصوصيتي ممتاز است و از نظر بلندی و قطر با مناره کوچک موافقت ندارد بر آنها قرار گرفته ، چنان که مناره های کوچک به جای پايه مناره های بزرگ محسوب مي شود .

تبريز سه بيمارستان دارد که به خوبي از آنها نگهداری مي شود و همه پاکيزه و تميزند . در آنها کسي را نمي خوابانند اما به هر کس که آنجا بيايد دو نوبت غذا مي دهند . به اين بيمارستانها آش داکن ، مي گويند ، يعني جايي که اطعام مي کنند .

در انتهای شهر ، در طرف مغرب ، روی يک کوه کوچک زيارتگاه بسيار زيبايي است که عين علي يعني چشم علي ناميده مي شود . ايرانيان مي گويند که حضرت علي داماد پيغمبر زيباترين مرداني بوده که در سراسر دنيا پا به عالم هستي نهاده است ، و هر وقت بخواهند زيبايي کسي را بستايند مي گويند اين عين علي است . اين ساختمان زيارتگاه و در عين حال محل تفريح مردم تبريز است .

بيرون شهر و در طرف مشرق ويرانه های يک قلعه بزرگ ديده مي شود که به آن قلعه رشيديه مي گويند . اين قلعه را خواجه رشيدالدين صدراعظم غازان خان در حدود چهارصدسال پيش ساخته است ، غازان خان چون معتقد بود يک وزير نمي تواند تمام امور کشور را به درستي اداره کند دو صدر اعظم برای خود انتخاب کرد . شاه عباس کبير پس از معاينه خرابه های اين قلعه عظيم چون تشخيص داد محل آن برای ايجاد يک شهر بزرگ بسيار مناسب است در حدود صد سال پيش دستور داد رشيديه را از نو آباد کنند . اما پس از مرگ وی جانشينانش مصلحت آن ديدند که قلعه ، همچنان ويران بماند .

ترکان عثماني طي سالياني که بر تبريز تسلط داشتند قلاع و استحکاماتي بنا نهادند که ويرانه های آنها به جاست . پيرامون تبريز هيچ نقطه مناسب ، اعم از قله کوه يا تپه نيست که بر آن ويرانه های برجها ، باروها و قلعه های کوچک نباشد . در بيشتر اين خرابه ها به نظر تحقيق و تـأمل نگريسته ام ، کاويده ام و جستجو کرده ام ، اما هيچ گونه آثار عتيقه در آنها نيافته ام ، آنچه به دستم آمده جز سنگ و آجر نبوده است .

يک مسجد بزرگ که سطح داخلي ديوارهای آن پوشيده از سنگهای مرمر صاف و صيقلي ، و سطوح خارجي آن خاتم کاری است تنها بنای کاملي از ابنيه ترکان عثماني است . ايرانيان به سبب کينه و نفرتي که نسبت به ترکان دارند از اين مسجد به سزا مواظبت نمي کنند ، و در پاکيزه نگهداشتنش نمي کوشند و آن را نجس و شوم مي شمارند .

بيرون تبريز در طرف جنوب ، خرابه های کاخهای پادشاهاني که در قرون اخير سلطنت مي کرده اند مشاهده مي شود . در طرف مشرق بقايای کاخي است که ارامنه آن را مقر سلطنت خسرو پرويز مي دانند و معتقدند خسرو صليب واقعي حضرت عيسي و ديگر چيزهای مقدسي را که از اورشليم به تاراج گرفته بود ، در اين کاخ نگهداری مي کرده است .

ميان ميدانهايي که من در شهرهای مختلف ديده ام ميدان تبريز از همه وسيع تر است ، حتي از ميدان اصفهان نيز بزرگ تر مي باشد . در زمانهای گذشته بارها و بارها ترکان عثماني سي هزار مرد سپاهي برای جنگ در اين ميدان گرد آورده اند . عصرها مردم برای گردش و گذراندن وقت ، و ديدن نمايشهايي که در اين مکان اجرا مي شود به ميدان مي آيند ، به طوری که هميشه پراز جمعيت است . نمايشهايي که در اين محل انجام مي گيرد عبارتست از شعبده بازی ، چشم بندی ، بندبازی ، کشتي گيری ، جنگ قوچها ، گاوبازی ، معرکه گيری ، قوالي ، حماسه سرايي ، رقص گرگ و بسيار نمايشهای ديگر . مردم تبريز مخصوصا" از نمايش رقص گرگ خيلي خوششان مي آيد . بعضي کسان گرگهايي را که برای رقصيدن تربيت کرده اند از راههای بسيار دور به تبريز مي آورند و مي فروشند . بهای گرگهايي که خوب مي رقصند از پانصد اکو بيشتر  است . گاهي گرگهايي رقاص به سبب خشمگين مي شوند و آرام کردن آنها آسان نيست . ميدان تبريز صبحها نيز پر جمعيت و شلوغ است ، و مردم برای خريد خواربار و انواع چيزهای کم قيمت به آن جا مي روند .

در تبريز يک ميدان بزرگ ديگر نيز هست . اين ميدان نزديک قلعه ويران شده معروف به قلعه جعفر پاشا واقع است . مي گويند زماني که قلعه آباد بوده اين ميدان مرکز تجمع تسليحات و لوازم جنگ بوده است . اما اکنون کشتارگاه شهر است ، و گوسفندها را در اين محل مي کشند و پوست مي کنند ، و گوشتشان را برای فروختن به نقاط مختلف شهر حمل مي کنند .

کوشش بسيار کردم تا بدانم تبريز چقدر جمعيت دارد ، اما موفق نشدم . به هر صورت مي توان باور کرد که جمعيت شهر از پانصد و پنجاه هزار نفر کمتر نيست ، اما برخي از مردمان سرشناس و صاحب نام به من گفته اند که در اين شهر بيش از يک ميليون و صد هزار نفر زندگي مي کنند .

عده زيادی از بيگانگان نيز در تبريز سکونت اختيار کرده اند و به کارهای مختلف اشتغال دارند . در اين شهر هر گونه کالا فراوان است . صنعت نساجي و ابريشم بافي و زرگری ترقي بسيار کرده است . بهترين نوع دستار در تبريز درست مي شود . از بازرگانان هم شنيده ام که هر سال متجاوز از شش هزار عدل ابريشم در کارگاههای اين شهر بافته مي شود . بازرگاني اين شهر در سراسر ايران ، عثماني ، مسکوی ، تاتارستان ، هند و سواحل دريای سياه گسترش يافته است .

هوای تبريز سرد و خشک و کاملا" سالم است ، چنان که برای ناراحتيهای ناشي از ناسازگاری هوا زمينه ای وجود ندارد . زمستانش طولاني است . شهر رو به شمال دارد ، و بر قله های کوههای مجاور قريب نه ماه از سال برف فرو مي بارد . در اين شهر هر بامداد و شامگاه باد مي وزد ، و جز در فصل تابستان بيشتر روزها باران مي بارد يا آسمان ابرناک است . عرض جغرافيايي تبريز سي و هشت درجه و طولش هشتاد و دو درجه مي باشد . شهر غرق وفور نعمت است ، و مردم به هرچه نيازمندند دسترسي دارند ، و همه چيز ارزان است . در نهر آجي که شرح آن گذشته ماهي صيد مي شود ، اما ماهيگيری در اين رود زماني ميسر است که آب آن فرو نشسته باشد . در تبريز قيمت يک ليور نان دو دينار ، بهای يک ليور گوشت هجده دينار است ، و گوشت پرندگان و شکار ، اقسام ميوه و شراب و پنير به قيمت ارزان معامله مي شود . بهای انواع سبزی آن قدر کم است که باور کردني نيست ، مخصوصا" مارچوبه که تقريبا" قيمت ندارد . در حوالي شهر گوزن و شکار فراوان ديده مي شود ، اما چون ايرانيان به خوردن گوشت گوزن و شکار رغبت زياد ندارند آنها را کمتر شکار مي کنند . در کوههای تبريز عقاب نيز هست و من بارها ده نشيناني را ديده ام که عقابي را به پنج سو مي فروختند . مردم عقاب را با شاهين صيد مي کنند . طرز کارشان شگفت انگيز و تحسين آفرين است . شاهين نخست دور عقاب پرواز مي کند ، ناگهان بر او حمله مي برد و چنگالهايش را در پهلويش فرو مي کند ، و در حال پرواز چندان بالهايش را بر سر او فرو مي کوبد که عقاب بي حال مي شود . گاهي نيز با هم به زمين مي افتند . بسيار مواقع شاهين در شکار مرال نيز به صاحبش ياری مي کند بدين گونه که بر وی مي تازد و بي حالش مي کند .

اگر آنچه درباره تبريز گفتم جالب و در خور توجه بود اين نکته شگفت تر از آنهاست . که در تبريز و اطرافش شصت جور انگور به بار مي آيد ، و مي توان باور کرد که در ايران هيچ جا نيست که بتوان مانند تبريز به راحتي و آسايش و آرامش تمام زندگي کرد .

در محلي از اطراف تبريز معدن عظيمي از سنگ مرمر سفيد وجود دارد و يک نوع آن چنان صاف و بي غش است که از پشت صفحات آن مي توان هر چيز را مشاهده کرد . مي گويند اين نوع مرمر از يخ بستن تدريجي آب يکي از چشمه ها حاصل شده است . در نقطه ديگری از حوالي شهر معدن نمک و طلا وجود دارد . در زمانهای قديم از معادن طلا بهره برداری مي شده ، اما مدتهاست اين کار به سبب اين که خرجش بر دخلش مي چربد متروک مانده است .

در نزديکيهای تبريز چشمه های آب معدني زياد است . يکي از آنها که مردم زياد به آن جا رفت و آمد مي کنند آب معدني بارنج واقع در نيم فرسنگي شهر است ، و ديگر چشمه سيد کند که در آبادی ديگری در شش فرسنگي تبريز جاری است . آب اين چشمه ها گوگردی است و برخي سرد و بعضي داغ مي باشند .

من در سراسر روی زمين شهری نمي شناسم که در باره وجه تسميه و تاريخ و چگونگي بنای آن ميان محققان جديد اين قدر اختلاف در ميان باشد . باز آوردن همه اقوال مصنفان نه لازم است و نه مفيد ، و من از ميان نظرات مختلفي که در اين باره اظهار شده به ذکر چند گفته اکتفا مي کنم . نخست بايد بگويم که ايرانيان عموما" اين شهر را تبريز مي نامند ، و اگر من به روش اروپاييان آن را توری مي خوانم به منظور رعايت تلفظ اروپاييان و تفهيم بيشتر است . تيکسر و اولئآريوس و برخي ديگر از محققان بر اين اعتقادند که تبريز همان شهر است که بطلميوس در پنجمةن لوحه و جدول آسيايي خود گابريس خوانده است ، زيرا حرف "گ" در زبان يوناني آسان به حرف "ت" تبديل مي شود . لونلاويوس ، ژوو  و آيتون معتقدند تبريز کنوني همان شهر است که اين جغرافي دان قديمي آن را به جای تورا ، تروا ناميده و بر اثر تحريف يکي دو حرف بدين صورت درآمده ، اما عقيده ايشان باطل است زيرا تروا در ارمنستان و تبريز در  ماد است . و اين دو شهر دور از هم نمي تواند يکي باشد ، و شباهت ظاهری اين دو اسم در تلفظ موجب اشتباه اين مؤاف شده است . تبريز کلمه ای فارسي است ، و اين نام را در سال 165 هجری بر اين شهر نهاده اند . و چون تبريز چند قرن پس از نوشته های آنان ساخته شده بنابراين تروا  و گابريس شهرهای ديگری بوده اند . نيژر مي گويد تبريز سوز ماد مي باشد که در تورات مهم شمرده شده ، بعضي نيز بر اين باورند تبريز همان شهر است که در کتاب اسدرا _آکتما يا آماتا ناميده شده است .

گروهي از مصنفان و مؤلفان مانند بطلميوس و مترجم اثر وی جای آن را در آشور و برخي ديگر در ارمنستان نموده اند . سرآمدان اين گروه عبارتند از نيژر ، سدرن ، آيتون و ژوو . از روی ديگر مارک پل ونيزی محل اين شهر را در پارت دانسته است . اما کالکونديل سخني ديگر دارد . وی محل تبريز را جايي دورتر از همه مصنفان برده ، و  آن را در ايالتي که در روزگاران کهن پرسپوليس مرکز آن بوده ، دانسته است . به هر روی چنان که پيش از اين گذشت ميان محققان و مصنفان در اين باره اختلافات بحث انگيز در ميان است ، و به عقيده من نظريه موله مترجم و مفسر اثر بطلميوس ، آناني ، ارتليوس ، گلنيتس ، دولاواله ، دواتلاس از نظريه ديگران قانع کننده تر و مستدل تر مي باشد . به عبارت ديگر تبريز همان شهر باستاني اکباتان است که در تورات و تاريخهای کهن آسيا از آن سخن در ميان آمده است .

اگر اشتباه نکنم مينادوا مصنف و محقق ايتاليايي بحث روشن و مستدلي درباره اثبات اين نظريه دارد . با اين همه با اعتقاد تمام مي گويم که در سراسر شهر تبريز نه از آثار باستاني و عمارات و ابنيه کهن اثری ديده مي شود ، و نه از آثار کاخ اکباتان که روزگاراني ييلاق پادشاهان آسيا بوده نشاني بجاست ، و نه از کاخ دانيال که بعدها آرامگاه پادشاهان ماد شده ، و يوسف در کتاب دهم خود آورده که در زمان وی هنوز موجود بوده اثری ديده مي شود ، و اگر به احتمال ضعيف اين قصرهای بزرگ و باشکوه شانزده قرن پيش از روزگار ما در محل کنوني تبريز وجود داشته اکنون از آنها هيچ نشاني به جا نيست . و در اطراف شهر آن جا که عمارات رفيع فرو ريخته جز آجر و خاک و ريزه های سنگ چيزی ديده نمي شود ، البته اين مصالح ساختماني در عهد باستان به کار نمي رفته است .

محققان و تاريخ نويسان ايران همه بر اين قول اند که تبريز در سال 165 هجری قمری بنا شده اما درباره خصوصيات ديگر شهر اختلاف نظر شديد دارند . برخي از آنان بنای تبريز را به زبيده خاتون که به معني گل سرسبد بانوان است ، زن هارون الرشيد خليفه بغداد نسبت مي دهند. مي گويند : روزی زبيده خاتون چنان بيمار شد که هيچ کس به شفا يافتنش اميد نداشت در چنان حال يک پزشک مادی پيدا شد ، و در اندک مدتي او را از رنج بيماری رهاند . زبيده خاتون نمي دانست چه پاداشي در برابر اين خدمت بزرگ به پزشک بدهد انتخاب آن را به خود وی واگذار کرد . او خواهش کرد زبيده خاتون دستور دهد در زادگاه وی شهری به افتخارش بسازند ، همسر خليفه خواهش پزشک را پذيرفت و بي درنگ دستور داد ساختن شهر را آغاز کنند . اين شهر را پس از احداث تبريز نام نهادند تا ميان اين نام و طبابت از نظر اسمي رابطه و قرينه ای برقرار باشد . چه طب به معني پزشکي است و ريز از مصدر ريختن اشتقاق يافته است .

بعضي ديگر نظريه ای مشابه اين دارند . مي گويند يکي از سرکردگان سپاه هارون الرشيد هلاکوخان نام داشت . وی گرفتار تبي شد که مدت دو سال هر چه به درمانش کوشيدند سودمند نيفتاد ، و همه کسانش از شفا يافتنش نااميد شدند . اتفاقا" گياهي را که در همين محل شهر تبريز روييده بود خورد ، و در زمان بهبود يافت . به شکرانه شفايافتنش دستور داد در همان مکان که آن گياه شفابخش روييده بود شهر بزرگي بسازند چون ساخته آمد آن را "تب رفت " نام نهاد ، بعدها بر اثر تحريف و تصحيف به منظور آسان و زيبا شدن تلفظ تب رفت به تبريز مبدل شد .

ميرزا طاهرخان يکي از دانشمندان و مردان بلند مقام ايران ، پسر ميرزا ابراهيم خان ناظر ايالت درباره وجه تسميه شهر تبريز به نوعي ديگر اظهار نظر کرد . وی گفت : روزی که ساختن اين شهر را آغاز نهاده اند هوا چنان خوب بوده که مردم معتقد شده اند هر کس در اين شهر اقامت کند هرگز دچار تب نمي شود . بنابراين تصور آن را تبريز نام نهاده اند . همين شخصيت بلند نام گفت در خزانه سلطنتي اصفهان مسکوکاتي نگهداری مي شود که نام زبيده خاتون همسر هارون الرشيد بر آنها نقش است . اين سکه ها در مرند کشف ، و به خزانه منتقل شده است . همچنين مقدار زيادی مسکوکات طلا و نقره از پادشاهان ماد به دست آمده ، وی در دنبال سخنان خود آورد که روی اين سکه ها خطها و صورتهايي به زبان يوناني نقش شده ، و روی يکي نيز اسم دقيانوس ضرب شده ، و از من خواست درباره دقيانوس اطلاعاتي به او بدهم . در جوابش گفتم که درباره اين شخص اطلاعات خاصي ندارم . شايد وی همان داريوش باشد .

شهر تبريز بارها دچار زلزله شده ، نخستين بار شصت و نه سال پس از بنای آن زلزله مهمي روی داد که تقريبا" بيشتر شهر ويران گرديد . متوکل عباسي که در آن زمان خليفه بود دستور داد آن را وسيع تر و بزرگ تر از آنچه بود بسازند . صد ونود سال پس از اين حادثه روز چهاردهم صفر ، زلزله ای سخت تر از بار اول تبريز را لرزاند و قسمت اعظم شهر را ويران ساخت . جغرافي نويسان نوشته اند مدتها بعد يکي از اخترگران معروف به نام ابوطاهر که از مردم شيراز بود و در تبريز توطن اختيار کرده بود پيشگويي کرد در سال 235 هجری هنگامي که آفتاب وارد برج عقرب مي شود زلزله مهيبي در تبريز به وقوع مي پيوندد و سراسر شهر خراب مي شود . مردم به پيشگوييش اعتنا نکردند . اخترگر برای اين که خلق را از گزند زلزله برهاند پيش حاکم رفت و از وی خواهش کرد مردم را به بيرون شدن از شهر و رفتن به دشت و صحرا تشويق و وادار کند . او نيز در اين کار بسيار کوشيد ، اما چون بيشتر مردم به پيشگويي ستاره شناس اعتقاد تمام نداشتند ، همچنين مي پنداشتند که اخترگر و حاکم به غرضي آنان را به ترک شهر ترغيب مي کنند از خانه بيرون نشدند . اتفاق را در همان روز و همان ساعت که اخترگر پيش بيني کرده بود زلزله مهيبي روی داد ، شهر ويران گشت و چهل هزار نفر جان باختند . سال بعد خليفه وقت به امير دينورن پسر محمد رودان ياردی نايب السلطنه ايران فرمان داد که شهر را بزرگ تر از آنچه بود تجديد بنا کند ، و پيش از شروع از ابوطاهر منجم بپرسد که چه روزی برای آغاز نهادن بدين کار سعد است . وی فرمان خليفه را به کار بست ، و ابوطاهر ماه عقرب را معين کرد ، و گفت اگر در اين ماه باز سازی شهر شروع شود هرگز دچار بلای زلزله نمي شود ، اما باشد که از سيل آسيبهای سنگين بدان رسد . و تاريخ بيانگر صحت پيشگويي ابوطاهر شد .

از آن روزگاران روز به روز بر وسعت و عظمت تبريز افزوده شد . چنان که چهارصد سال پيش زمان پادشاهي غازان خان عرض آن از شمال به جنوب از کوه کوچک عين علي تا کوه مقابل آن به نام چوران داغ واقع در جنوب گسترش يافت ، و طولش از مشرق به مغرب از رود آجي تا آبادی بانينج در دو فرسنگي تبريز در گذشت ، و جمعيتش آن قدر زياد بود که بر اثر شيوع بيماری طاعون در يک محله شهر بيش از چهل هزار تن جان باختند و محلات ديگر شهر از ظهور بيماری و مردن آن خلق آگاه نشدند.

در سال 696 هجری برابر 1490 ميلادی پادشاهان صفوی که از اخلاف شيخ صفي بودند ، و ايران را زير فرمان خود گرفته بودند مقر حکومت خويش را از اردبيل وطن خود به تبريز منتقل کردند . پادشاه صفوی که به سبب نزديک بودن تبريز به کشور عثماني از موقع شهر و تثبيت سلطنت خود مطمئن نبود ، از اين جهت قزوين را به پايتختي برگزيد . دو سال پس ازاين انتقال سلطان سليم پادشاه عثماني در سال 1514 ميلادی بر تبريز مسلط شد . در آن بسيار نماند و پس از استقرار پادگان بزرگي به عثماني بازگشت ، اما غنيمتهای بسيار برگرفت به علاوه قريب سه هزار تن از صنعتگران و هنرمندان شهر را که بيشتر آنان ارمني بودند با خود به قسطنطيه برد و در آن جا مسکن داد .

مدتي کوتاه پس از بازگشتن سليم به عثماني ، مردم تبريز ناگاه به پا خاستند و با کمک عده ای از سپاهيان ايران بر پادگان ترکان تاختند .همه را از دم تيغ گذراندند و بر شهر مسلط شدند. سلطان سليم به شنيدن اين خبر خشمگين گشت و به بازگرفتن تبريز مصمم شد ، ولي عمرش وفا نکرد ، اما جانشينش شاه سليمان کبير ، ابراهيم پاشا سردارش را به گرفتن تبريز مأمور کرد . وی شهر را به تصرف خويش درآورد ، در آن قلعه نظامي مستحکمي ساخت ، صد و پنجاه توپ در نقاط حساس قلعه نصب و چهار هزار تن از رشيدترين سربازان خود را در قلعه مستقر کرد و به نگهباني شهر گماشت ، اما هيچ يک از اين تدابير سودمند نيفتاد ، دلير مردان تبريز پس از بازگشتن وی به کشورش بار ديگر ناگهان مردانه قيام کردند و شهر را به تصرف خويش درآوردند . ابراهيم پاشا پس از سپری شدن سه سال دگر بار مأمور گرفتن تبريز و گرفتن انتقام از مردمان آن شد . وی در سال 955 هجری مطابق 1584 ميلادی به صورتي وحشيانه بر تبريز مسلط شد ، و سربازانش را در غارت کردن شهری بدان آبادی آزاد گذاشت . آنان با آتش و آهن چندان که مي توانستند خرابيها به بار آوردند ، تاراجها و شکنجه ها کردند و فجايع بيشمار به بار آوردند ، و در آخر قصر شاه تهماسب و همه ساختمانها و عمارات بزرگ را ويران ساختند ، اما مردم دلير تبريز دگر بار هم ، قد مردانگي برافراشتند ، و در اوائل پادشاهي سلطان مراد عثماني ، به کمک معدودی از سپاهيان ايران ده هزار تن افراد پادگان عثماني را که مأمور حفاظت شهر بودند از پا درآوردند ، و بر شهر مسلط شدند . مراد از شجاعت و دليری و مردانگي مردمان تبريز سخت در وحشت افتاد ، و سپاهي سنگين به سرکردگي عثمان پاشا صدراعظمش به تسخير تبريز فرستاد . وی در سال 994 هجری شهر مرد پرور تبريز را گرفت و به ترميم و تعمير قلاع و استحکاماتي که قبلا" عثمانيها ساخته بودند ، و بر اثر حمله جنگجويان تبريز آسيب ديده بود ، پرداخت .

هيجده سال پس از يورش سپاهيان عثماني به سال 1603 ميلادی شاه عباس با سپاهي اندک با مهارت و تدبيری در آخور آفرين و تحسين تبريز را از چنگ عثمانيها بيرون آورد . او افراد رشيد سپاه خود را به چندين دسته تقسيم کرد . افراد اين دسته ها ترکهايي را که معابر بيرون شهر را نگهباني مي کردند چنان به سرعت دستگير کردند و کشتند که پادگان ترکها خبر نشد . آن گاه فرمانده سپاه ايران يک دسته از سربازان خود را در لباس بازرگانان به تبريز فرستاد . در آن زمان رسم بر اين بود که کاروانهای عظيم پيشاپيش حرکت خود دسته ای را برای تدارک مقدمات ورود خود به شهر مي فرستادند . ترکان بدين گمان که نگهبانانشان درباره هويت اينان تحقيق کافي کرده اند ، مانع ورودشان نشدند . شاه عباس همين که يقين کرد دسته پانصد نفری وی وارد شهر شده اند با شش هزار تن سپاهي خود به پادگان دشمن حمله برد . دو تن از سردارانش نيز با گروهي لشکر از دو جانب به حمله پرداختند . نظاميان ترک که خود را از همه سو در محاصره ديدند به شرط اين که کشته نشوند ، تسليم شدند .

مورخان تصريح کرده اند که سپاهيان ايران برای نخستين بار در اين جنگ تفنگ به کار بردند . و چون شاه تأثير سلاح آتشين را از نزديک دريافت دستور داد همه آنان را به تفنگ مسلح و مجهز کنند .

برای اين که از اقوال مورخان و محققان چيزی و گرچه مهم نباشد ناگفته نماند ، عقيده مؤلفان ارمني را نيز مي آورم . آنان گفته اند : تبريز از جمله شهرهای بسيار کهن آسياست ، و در زمانهای قديم شاهستان يعني پايتخت ناميده مي شده . از پادشاهان ارمنستان يکي به نام کسروئس (cosroes)  اين نام را به تبريز که در زبان ادبي ارمنستان به معني جايگاه انتقامجويي است ، تغيير داد . زيرا او پادشاه ايران را که برادر وی را کشته بود در اين شهر شکست داد .

ايالت تبريز بزرگ ترين و مهم ترين ايالات ايران است ، به همين جهت لايق ترين و مهم ترين افراد به حکومت اين ايالت منصوب مي شوند . از اين شهر هر سال در حدود سي هزار تومان که معادل يک ميليون و سيصد و پنجاه هزار ليور است عايد مي شود . البته درآمدهای جنسي و غير رسمي که به طور کلي در حکومتهای آسيايي به دست مي آيد ، و مقدار آن نيز زياد است عايدی رسمي به حساب نيامده است .

 حاکم تبريز به عنوان عالي و ممتاز "بيگلربيگي " خطاب مي شود ، و هميشه سه هزار سوار

زير فرمان دارد ، و حکام و خانهای شهرهای قارص ، اورميه ، مراغه ، اردبيل و بيست سلطان

که روی هم پانزده هزار سپاهي زير فرمان دارند همه فرمانبر وی اند .

در تبريز دو تن از کشيشان به پيشبازم آمدند،و مرا در محلي که برای اقامت و پذيرايي مسافران آماده دارند فرود آوردند . از ايشان خواهش کردم مدت پانزده روز خبر آمدن مرا به کسي نگويند . زيرا مي خواستم در اين مدت همچنان که محمولاتم را هنگام ورود به مينگرلي کاملا" مرتب و منظم کرده بودم ، در اين جا نيز نظم و ترتيب بدهم ، و چيزهايي را که برای شاه آورده بودم چنان رديف و مرتب کنم که به هنگام لازم بتوانم يکايک را به معرض تماشای شاهنشاه بگذارم . اما ديری نگذشت که بسياری از مردم آگاه شدند و ميرزاطاهر پسر تحصيلدار کل ايالت که در آن زمان در غياب پدرش وظايف وی را انجام مي داد ، کسي را نزد رئيس گروه مبلغان فرستاد و پيغام داد از اين که وی را از ورود اروپايياني که به خانه خود پذيرفته هند آگاه نکرده اند متعجب شده است . اسقف برای پوزش طلبي از قصورش نزد وی رفت ، از طرف من به وی گفت : چون تازه آمدم و هنوز خود را برای بيرون رفتن آماده نکرده ام خدمت نرسيده ام ، و البته چند روز ديگر پس از اين که في الجمله به وضع خود سر و صورتي دادم برای عرض سلام خدمت مي رسم .

روز بيست و سوم آقای ميرزاطاهر که در سفر اولم با او آشنا شده بودم ، همراه پسر خان گنجه به ديدنم آمد ، وی با محبت و مهرباني زياد مدت دو ساعت درباره اخبار و اوضاع اروپا خاصه پيشرفت علم و صنعت در آن قاره مطالبي از من پرسيد . از آن پس مدتي با خوشحالي و مسرت از دولتمندی و مقامات مهم افراد خانواده خود ، و وظايف خطيری که به برادرش سپرده شده صحبت کرد و گفت او ارشد سه برادر جوان ترش مي باشد و همه تأهل اختيار کرده اند . ابراهيم پدر ميرزاطاهر چنان که اشاره شد محصل کل ماليات در سراسر آذربايجان بود . همان کسي بود که در کتاب تاجگذاری شاه سليمان بارها از او ياد و خبرهايي از وی درج شده است .

وقتي من وارد تبريز شدم در آن جا نبود ، و برای انجام دادن امور مربوط به خود به شزوان واقع در نزديکي دريای خزر رفته بود و پسرش وظايفش را انجام مي داد . وی به زبان ترکي و عربي آشنا بود ، و به اين زبان  و زبان فارسي کتابهای زياد داشت . افرون بر اين طي چند سال از يک مبلغ مسيحي فلسفه غربي و علوم اروپايي را فرا گرفته بود . روی هم رفته مردی متبحر ، هوشمند ، روشن بين و عارف بود . بعد از دو ساعت صحبت کردن در موضوعات مختلف اظهار تمايل کرد که ساعتها و جواهرهايي را که مي توانست بخرد نشانش بدهم . من نه ميل به اين کار داشتم و نه آماده بودم . اما آن قدر اصرار کرد که نتوانستم تقاضايش را رد کنم . ناچار يک قسمت از جواهرهای کوچک و کم بها را نشانش دادم . او چندتای آنها را انتخاب کرد و برداشت .

چون شب درآمد طهماسب بيگ که به جای پدرش منصورخان در سمت فرمانروای آذربايجان خدمت مي کرد و پدرش پيوسته در دربار شاه زرگر خاصش را نزد من فرستاد و پيغام داد که روز بعد جواهرات کوچک و سبک قيمتم را به معرض تماشای او بگذارم . در جواب وعده و قول دادم در موقع معين خواهم رفت ،و روز ديگر ، هم به ديدن وی و هم به ملاقات ميرزاطاهر رفتم . روز بيست و پنجم در محضر مقامات بلند پايه و شخصيتهای مهم امور دولتي خبر به دام افتادن يک کاروان مهم تجاری به دست دزدان ،مورد تأييد و تصديق قرار گرفت . اين کاروان در ماه گذشته از طريق اصفهان ، از راه خشکي به هندوستان در حرکت بوده است . معمولا" هر سال در ماه اوت از راه قندهار واقع در خراسان کاروان بزرگي به طرف هندوستان راه مي افتد . اين کاروان ثروت زياد به همراه داشته ، و با اين که عده کاروانيان بسيار بوده ، راهزنان افغاني


تاریخ: 22 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

فهرست

عنوان

مقدمه ............................................................................................... 2

بررسی لغوی واژۀ یلدا .......................................................................... 3

اهمیت مهر (خورشید ).......................................................................... 3

یلدا وتأثیر آن درکریسمس ...................................................................... 4

ریشۀ مهر درشاهنامه ........................................................................... 4

وجه تسمیه مهریه ............................................................................... 6

یلدا در دیوان شعرای فارسی زبان (ناصرخسرو،سنائی ،حافظ........................ 7

یلدا دردیوان شعرای فارسی زبان (سعدی ،صائب ،خواجو       ....................... 8

منابع ومآخذ......................................................................................... 9

 

 

مقدمه :

 دراین نوشته کوشش شده است درابتدا به بررسی لغوی ومعناشناسانۀ واژۀ یلدا بپردازد،وجه تسمیه آن را بیابد علت واهمیت این جشن رادرزندگی مردمان عهد باستان ریشه یابی کند،نفوذ آیین متیرائیسم را دراروپا مشخص سازد،پیوند مهر ومیترا را با فریدون پادشاه اساطیری ایران درشاهنامه وتاریخ اسطوره ای ایران بیابد . ودرپایان به کارگیری این واژه را دردیوانهای شاعران فارسی زبان با شواهد شعری روشن سازد.

 

                                                             از خدا جوییم توفیق ادب                                                                                        

 

بررسی لغوی واژۀ یلدا

دربارۀ شب یلدا مطالب بسیار گفته ونوشته شده گاه آمیخته به اسطوره وافسانه گاه همراه با داستان هاپی درمورد برپایی مراسم وآیین آین جشن کهن وباستانی درجای جای این سرزمین اهواریی .

یلدا واژه ای سریانی است به معنای تولد ومیلاد ، سریانی زبان مردم سوریه وشمال عراق قبل از میلاد  مسیح تاچند قرن بعدازآن یعنی تاظهور اسلام است این زبان رابطه ی نزدیک بازبان یونانی دارد . حال باید پرسید میلاد چه کسی؟

آنچه اکنون به نام شب یلدا معروف است بلندترین شب سال درنیمکرۀ شمالی است ممکن است این تصور نادرست دراذهان ایجاد شودکه بین دوکلمه یلدا وبلند ارتباطی معنایی برقراراست البته چنین نیست . به هرصورت بلندترین شب سال مصادف است با کوتاه ترین روز سال .

یعنی از فردای چنین شبی روزها به تدریج بلندتر می شود ، گویی روز اول دی روز تولد خورشید است واز آن روز به بعد خورشید چون طفل نوزاد هرروز رشد می کند،یعنی روزها بلندتر می شود ،واگر درسراسر عالم بگردیم می بینیم فقط خورشید است که هرجا متولد شود همان جا روز است ،یعنی تولدش نمی تواند شب باشد! ولی همچون مناسبت های دیگر مانند تولد افراد ،سالگردها ،عید وچهارشنبه سوری همیشه شب قبل از آن را جشن می گیرند.

 

اهمیت مهر (خورشید )

اهمیت خورشید نه چیز تازه ای است ونه درآینده ازآن کاسته خواهد شد . درمدرسه می خواندیم که "خورشید سرچشمه انرژی عالم است" ولی توضیح نمی دادند چرا؟ بدون خورشید هیچ گونه گیاه سبز وجود نخواهد داشت ،ودرچرخه حیات برروی کره زمین بدون گیاهان سبز هیچ جانوری هم وجود نخواهدداشت ،زیرا درزنجیره نیاز موجودات به یکدیگر جانوران گوشتخوار مجبور به تغذیه از جانوران علفخوار می شدند. البته قضیه بیش از این هاست وشامل تشکیل مواد سوختی فسیلی مانند نفت هم می شود.

براین اساس ،مردمان عهد قدیم ،پیش از آیین زردشت ،خورشید را مقدس ترین موجود می دانستند  ،و طبعاً این بلندتر شدن روزها مهم ترین پدیده برای آنان به شمار می رفته است . دو کلمه مهر ومیترا به معنی خورشید هستند وهمه این چیزهایی را که اینجا وآنجا از میترائیسم وآئین مهر ومهر پرستی وایزد مهر ومعبد خورشید وهرچه دیگر از این دست می شنویم از نام کشور ژاپن یا کشور آفتاب گرفته تا دایره بزرگ سرخ رنگ خورشید برروی پرچم آل و همه از این باور دیرینه ومقدس بودن خورشید سرچشمه گرفته است

 

یلدا و تأثیر آن در کریسمس

مهر پرستی یا میتراییسم از مرزهای ایران فراتر رفت . دراروپا گسترش پیدا کرد و   مهر ابه هایی که پرستشگاه پیروان آئین مهری بود دراروپا ساخته شد.پادشاهان روم به مهرپرستی گرویدند وآئین مهر برای چند قرن آیین رسمی امپراتوری روم شد. رومیان تولد مهر را "ناتالیس انویکتوس " یعنی "تولد مهر شکست ناپذیر "  naialis=noel=birth می نامیدند وجشن می گرفتند وآن را آغاز سال می دانستند. حتی پس از گسترش دین مسیحیت ،باز کشیشان نتوانسته اند ازگرفتن این جشن ها جلوگیری کنند. اولیای دین جدید پی بردند که برانداختن برخی سنت های آیین مهر مشکل است ویاد آن همچنان درخاطرها زنده می ماند.

تولد عیسی مسیح برهیچ کس به درستی معلوم نیست ،نه سالش ونه روزش و پر واضح که اگر معلوم بود اختلاف وکشمکش برسر آن قرن ها ادامه پیدا نمی کرد . آن را ششم ژانویه ،اول مارس، پانزدهم سپتامبر و روزی هم درنوامبر گفته اند . کنستانتین امپراطور روم که به پدر کلیسا مشهور است درسال 314 میلادی آیین مسیح را جانشین میترائیسم نمود و چون می خواست حساب دو جشن مسیحیان و یهودیان را که همزمان بودند از هم جدا کند، با استفاده از ابهام در تاریخ تولد عیسی و با این بهانه که مسیحیان عیسی را مظهر نور می دانند، عملاً تولّد مهر یا میلاد ایزدمهر را به میلاد مسیح تبدیل کرده است و تاریخ  تولد عیسی را روز 22 دسامبر تعیین نمود که به واسطه اختلاف درمحاسبات کبیسه گیری بعداً به 25 دسامبرتغییر یافت. نخستین بار در تقویم درسال 354 میلادی از 25 دسامبر به عنوان روز تولد مسیح نام برده شده است . بد نیست بدانیم در زمان ابوریحان بیرونی دی ماه را "خورماه " به معنی خورشید ماه نیز می گفتند وبعدها دی با مفهوم آفتاب وروشنایی به شکل day  به معنی ساعات روشن روز وارد زبان انگلیسی شدو امروز به معنی 24 ساعت به کار می رود . روز خورشید یا مهر روز (Sunday) راهم روز مقدس مسیحی (یکشنبه ) قراردادند. دائرۀ المعارف بریتانیکا به شباهت های آشکار بین میترائیسم ومسیحیت اشاره دارد.

مسیحیان سریانی میلاد مسیح را درزبان خود یلدا نامیدند وایرانیان که با سریانی ها همجوار ودرارتباط بودند این واژه را از آنان گرفتند وبرای نامیدن همان روزی که ا زقرن ها قبل به خاطر زایش خورشید برایشان مهم و مقدس بود وحالا مناسبت تازه ای هم پیدا کرده بود وروز تولد عیس شده بود به کار بردند واین روز را یلدا نامیدند. بنابراین ،یلدا نامی است که مسیحیان سریانی برای تولد عیسی به کار برده اند وایرانیان آن را برای همان روز که آغاز بلند شدن روزها یا تولد خورشید بوده به کار می برند.

 

ریشه مهر درشاهنامه

درشاهنامه فریدون پادشاه اساطیری نماد روشنایی مهر وخورشید است ودراسطوره ها وتاریخ افسانه ای ایران با آیین مهر پیوند دارد. تابدان جاکه می توان آغاز این آیین را از روزگار فرمان روایی او دانست در شاهناه نشانه های زیادی مبنی برمیترائیست بودن فریدون وجود دارد که به آنها اشاره می شود :

فردوسی:

1-     پرستیدن مهرگان دین اوست          تن آسانی وخوردن آیین اوست

2-     کرنش درمقابل خورشید

 فریدون به خورشید بر، برد سر           به کین پدر تنگ بسته کمر

بالیدن و رشد فریدون با شیر گاوی « برمایه » نام ، در البرز کوه که کوهی آیینی است وخاستگاه روشنی ، درادبیات منزل و جایگاه خورشید است .

منوچهری می گوید :

سراز البرز برزد قرص خورشید             چوخون آلوده دزدی سر ز مکمن

استاد علامه طباطبایی دریکی از سروده های خود به این آیین به شکلی ایهام گونه اشاره دارد.

            پرستش به مستی است درکیش مهر      

            برونـــند زین جرگـــــــــه هشیــــارهـــا

گاو نیز در آیین میترائیسم نماد آفرینش زمین است که فریدون را می پروراند.

 یکی گاو پرمایه خواهد بُدن                    جهان جوی را دایه خواهد بُدن

3-     ازدیگر نشانه های مهری فریدون داشتن گرزه ی گاو سر است .

4-     وازدیگر نشانه های آن کشتن ضحّاک است .

دکتر سیروس شمیسا دراین باره می گوید:

می دانیم که فریدون کشندۀ جمشید یعنی دهاک را از بین می برد، درفرهنگ عامه کسوف یا خورشید گرفتگی بر اثر حملۀ اژدها به خورشید است ازاین رو طبل و تشت می زنند تا اژدها براثرسر و صدا خورشید را رها کند .

دراین تعبیر فریدون دقیقاً معادل خورشید است و اژی دهاک برخورشید یعنی جمشید که در « ودا » پسر خورشید است چیره شد . بدین ترتیب اژی دهاک برخورشید پیروز شد و آن را به دونیم کرد . و دهاک به وسیلۀ فریدون درالبرز کوه به زنجیر کشیده می شود یعنی فریدون دین مهری برضحاک تیرگی چیره می شود.

 

وجه تسمیه مهریه

مهر خود علاوه برخورشید که نورافشان است ومرکز گرمی وحرارت و پایۀ زندگی که پایه و مایه وصلت و عشق و ازدواج است . به معنای محبّت و دوستی نیز است و سرمایه دوستی زن و شوهر را مهریه گویند. که پایه و مایه وصلت و عشق و ازدواج است .

 

 یلدا دردیوان شعرای فارسی زبان

شاعران فارسی زبان از یلدا بسیار گفته اند، ازجمله سه شاعر صاحب نام متعلّق به نهصد تا هزار سال پیش به ارتباط مستقیم یلدا و حضرت مسیح اشاره کرده اند. دو بیت متوالی زیر از ناصر خسرو است که درآن ترسا به معنی مسیحی و لیل قدر همان شب قدر مسلمانان است :

گر زی تو قول ترسا مجهول است                 معروف نیست قول تو زی ترسا

یکشـنبه است از او ز تـو آدیـنه                    تو دلیـل قـدر داری و او یلدا

دوبیت متوالی زیر از امیر معزّی است که در آن به مهر و ترسا هر دو اشاره دارد:

ایزد دادار مهر وکین توگوئی                          ازشب قدر آفرید واز شب یلدا

زانکه به مهرت بود تقرب مؤمن                      زانکه به کینت بود تفاخر ترسا

دوبیت متوالی زیراز سنائی  شاعر قرن ششم نیز معلوم می دارد که یلدا قبلا  وجود داشته ولی با قرار دادن آن به عنوان زاد روز عیسی معروف تر شده است :

 

چو علم آموختی از حرص آن گه ترس، کاندر شب  

چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا

 به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویـی 

 که ا زیک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

حافظ دربیت زیر ملال همنشینی با حاکمان (ستم پیشه ) را به بلندی شب یلدا تشبیه نموده و توکل می کند که با طلوع خورشید (عدالت ) شب تاریک به پایان رسد

صحبت حکّام ظلمت شب یلدا است                 نور ز خورشید خواه بوکه برآید .

درشعر پارسی، بلندی گیسوی یار را به شب یلدا مانند کرده اند، با سه بیت به ترتیب از سعدی ،صائب و خواجوی کرمانی :

روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف        گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست

می کنـد زلف دراز تو بـه دل های حزیـن           آنچـه با خسته روانان شب یلدا نکنـد

 

دوران فراق ودوری از معشوق را هم که درچشم عاشق طولانی می نماید به شب یلدا تشبیه کرده اند، با سه بیت به ترتیب از اوحدی مراغه ای ،سعدی وفروغی بسطامی :

شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری    رخت نوروز ودیدار تو عید ماست پنداری

نظر به روی توهربامداد نوروزیست            شب فراق توهرشب که هست یلدائیست

 من از روز جـزا واقـف نبـودم                    شــب یلـــدای هجــران آفریـدنـد.

................ درمیان ما ایرانیان هنوز این رسم برجای مانده که دربلندترین شب سال ، یا شب چلّه ،افراد خانواده گرد هم آیند و آجیل و شیرینی می خورند،آنها که گرم مزاجند خنکی ، مانند هندوانه و آنها که سرد مزاجند گرمی مانند خرما و انجیر و ارده شیره  خورند تا طبع و مزاجشان برگردد . با حرف و خاطره و فال حافظ تا دیرگاه و نزدیک سحر و گاه تا طلوع آفتاب بیدار نشینند تا برآمدن آفتاب را نظاره کنند.......... رسمی که درغبار زمان رنگ باخته و نام و نشان از دست داده آئینی که صدا و سیمایش درهیاهو و سیطره مسیحیت به سختی شنیده و دیده می شود

 

منابع ومآخذ:

1-     رضا هاشم،جشن های آتش ،انتشارات بهجت ، چاپ اول 1383

2-     نحوی ، سید محمد ، یک کوله بار خواندنی ،مؤسسه فرهنگی نشر رامین ،چ اول 1382 .

3-     مهر ، فرهنگ، دیدی نو از دینی کهن ، انتشارات ....... ، چاپ  1382 .

4-     انجوی شیرازی ، سید ابوالقاسم ،جشنها و آداب ومعتقدات زمستان ، تابستان 1382 .

5-     مجله ی رشد ادب ، پاییز 84 ، شماره 75 .

6-     بهار ، مهرداد ، جستاری چند درفرهنگ ایران ، انتشارات شرکت فکر روز- زمستان 1374 .

7-     صفا ، ذبیح الله ، تاریخ ادبیات ایران  .

8-     غلامرضایی ، محمد ، گزیده اشعار ناصر خسرو ، انتشارات دیبا ،1384 .

9-     دیوان حافظ شیرازی ، مؤسسه انتشارات یادمان ، 1384 .

 

 

 

 




تاریخ: 1 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی